تو می رفتی
و صدای گام های بلندت
طنین خسته ی اندوه
روزهایی بودند
که
بی تو می آمدند .
«روحش شاد»
اگر به هدفمان ایمان داشته باشیم ٬ راههای رسیدن به آن در مقابل ما صف خواهند کشید .
پس رویاهایمان را باور کنیم و هدفمان را بر اساس آن انتخاب کنیم .
نماد آشنای یین و یانگ که به سمت یکدیگر در حرکت و چرخشند، تصاویری با نقاط درونی و یا این تفکر هستند که هر نیرو، حامل نیروی مخالف است، بهنحوی که فقط جایگزین هم نمیشوند. بلکه واقعاً به یکدیگر تبدیل میشوند.
یین Yin، اصولاً به معنای، ”مرموز، مجهول، تاریک، اسرارآمیز و سرد“ و یانگ Yang، درست درمقابل آن ”واضح، شفاف، نور و گرما“ معنا میدهد.یین و یانگ، در نحوه و شیوه عمل، ضد یکدیگر هستند. هر حادثه و اتفاقی که در جهان رخ میدهد، میتواند به یکی از این دو نیروی متضاد تبدیل شود. یانگ، دوستدار صلح و آرامش؛ و یین، دوستدار هرج و مرج و آشفتگی است.
آب، تجسمی از یین؛ و آتش، تجسمی است از یانگ. هر یک از این نیروهای متضاد، توان بالقوهای برای تولید یکدیگر دارند؛ مفهوم و خط مشی خلقت (آفرینش)، تحت قوانین یانگ پدیدار میشود و تکامیل مخلوقات آفرینش، تحتِ یین، و بالعکس. تولید یین از یانگ و نیز یانگ از یین، تناوبی و دائمی است. بهطوری که نه یین و نه یانگ، هیچکدام بر دیگری غالب نمیشود.
هر پدیده یا وضعیت و متضاد آن، که ما تجربه میکنیم، همانند فقر و ثروت، بیماری و سلامتی، موفقیت و شکست، میتواند با توجه به برتری و تقدم یک قاعده بر دیگری، شرح داده شود. از آنجا که، هیچ یک از این دو، یین و یانگ، تسلط دائم بر دیگری ندارد، پس اینطور نتیجه میگیریم که تمام حالات و وضعیتها، قابلیت تبدیل به متضاد خود را دارند.
سرشت و طبیعت تناوبی یین و یانگ، و تبدیل نیروهای متضاد به یکدیگر، به این معناست که هر پدیده، در یک سیکل دائمی و در جهت معکوس، به متضاد خود، تغییر شکل میدهد. گذشته از این از آنجائی که، هر قاعده، محصول دیگری است، همه پدیدهها این پتانسیل را دارند که به موقعیت متضاد خود تبدیل شوند، همانطور که لذت و شادی میتواند به غم، بیماری به تندرستی، افسردگی به سرخوشی و غیره تبدیل شود. همچنین یک وضعیت، وضعیتی دیگر را تولید میکند، حتی اگر مشهود نباشد.
دوش دیوانه شدم عشـــــق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مـــزن جامـــــه مــــدر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهـم گفت
سربجنبان که بلی جز که به سرهیچ مگو
گفتم ای عشــق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیـــز دگـــر نیست دگر هیـچ مگو
گفتم این جنس فرشته است بگو یا بشراست
گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می باش چنیــن زیــرو زبـــر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پر نقش و خیال
خیز ازین خانه بــــرو رخت ببـــــر هیچ مگو
گفتم ای جان پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جـان پدر هیــچ مگو
آرامش مدام نیز کسل کننده است. گاهی طوفان هم لازم است. ( فردریش نیچه )
با مشکلات می جنگیم که به آسایش برسیم ، وقتی به آسایش رسیدیم آسایش را غیر قابل تحمل می دانیم . ( بروکس آدامز )