در یک شب طوفانی ، در دل کوهستان ، زیر سقف آتشین آذرخش ، میان غرش وحشیانه ی صاعقه و باد ، من به آنهایی می اندیشم که مرده اند ، به کسانی که خواهند مرد ، به سراسر این زمین که فضای خالی آنرا در میان گرفته در پهنه ی مرگ می غلطد و بزودی خواهد مرد . من این کتاب فناپذیر را به آنچه فناپذیر است هدیه می کنم ، - کتابی که ندای آن می خواهد چنین بگوید : « برادران ، به هم نزدیک شویم ، آنچه را که از هم جدامان می کند فراموش کنیم ، جز در اندیشه ی بیچارگی مشترک که همه در آن یکسانیم نباشیم ! دشمنی در کار نیست ، بد خواهی در میان نیست ، هر چه هستند همه بیچاره اند ؛ و تنها سعادت بادوام آن است که یکدیگر را درک کنیم و سپس دوست بداریم ، - درک و دوستی ، - این تنها برق روشنی است که در شب هستی ما می تابد ، شبی که میان دو غرقاب ، پیش از زندگی و پس از آن ، جای دارد . »
« من به آنچه فناپذیر است ، به مرگ که همه را برابر می سازد و آشتی می دهد ، - به دریای ناشناخته ای که جویبارهای بیشمار زندگی در آن گم می شوند ، خود را و اثر خود را هدیه می کنم . »
من عنوان قهرمان را به کسانی که از راه اندیشه یا زور پیروز گشته اند نمی دهم . بلکه کسانی را قهرمان می نامم که قلب بزرگی داشته اند . ولی این کلمه را وسعت دهیم ! « قلب » تنها بخش حساسیت نیست ؛ من آن قلمرو پهناور زندگی درونی را به این نام می خوانم . قهرمانی که چنین قلمروئی در اختیار دارد و بر چنین نیروهای عناصر متکی است ، قادر است در مقابل جهانی دشمن پایداری کند .
پایان کریستف پایان نیست ، یک مرحله است . حتی مرگ او چیزی جز یک دم از آن ضربان ، و یک زفیر از آن نفس بلند جاودانی نیست . اگر او صد بار هم بمیرد ، باز همواره از نو زائیده خواهد شد و همواره پیکار خواهد کرد ، و همیشه برادر « مردان و زنان آزاد همه ی ملتها باقی خواهد ماند ، - کسانی که پیکار می کنند و رنج می برند و پیروز می شوند » .
قلب خیلی بزرگ نیست.حجمی دارد حداکثر به اندازه مشت یک انسان.
قلب خیلی عمیق است. عمقی دارد به اندازه یک نگاه دردمند٬ یک بغض فروخورده ٬ یک ذهن تنها.
...
عمقی دارد به اندازه یک لبخند ٬ گرمی یک نگاه و دستی که به مهر پیش آمده ...