دکلمه شعر ریشه در خاک با صدای فریدون مشیری. (من که خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم)
http://www.youtube.com/watch?v=AxBCy5bMRiA&feature=player_embedded
تو از این دشتِ خشکِ تشنه روزی کوچ خواهی کرد
و اشک من ترا بدرود خواهد گفت
نگاهت تلخ و افسرده است
دلت را خار خارِ نا امیدی٬ سخت آزرده است
غم این نابسامانی٬ همه توش وتوانت را٬ زتن برده است
تو با خون و عرق٬ این جنگلِ پژمرده را رنگ و رمق دادی
تو با دستِ تهی٬ با آن همه طوفانِ بنیان کن در افتادی
تو را کوچیدن از این خاک، دل بر کندن از جان است
تو را با برگ برگِ این چمن٬ پیوندِ پنهان است
تو را این ابرِ ظلمت گسترِ بی رحمِ بی باران
تو را این خشکسالیهایِ پی در پی
تو را از نیمه ره بر گشتنِ یاران
تو را تزویر غمخواران ز پا افکند
تو را هنگامه شومِ شغالان٬ بانگِ بی تعطیلِ زاغان٬ در ستوه آورد
تو با پیشانی پاک نجیب خویش
که از آن سوی گندمزار
طلوع با شکوهش٬ خوشتر از صد تاج خورشید است
تو با آن گونههای سوخته٬ از آفتاب دشت
تو با آن چهره افروخته٬ از آتش غیرت
که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است
تو با چشمانِ غمباری٬ که روزی چشمه جوشانِ شادی بود
و اینک حسرت و افسوس
بر آن سایه افکنده ست٬ خواهی رفت
و اشک من٬ ترا بدروردخواهد گفت
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک٬ اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست میمانم
من از اینجا چه میخواهم، نمیدانم
امید روشنائی گر چه در این تیرهگیها نیست
من اینجا باز در این دشتِ خشکِ تشنه میرانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی گل برمیافشانم
من اینجا روزی آخراز ستیغ کوه٬ چون خورشید٬ سرود فتح میخوانم
و میدانم تو روزی بازخواهی گشت
روزگاریست که نیستی من دلتنگم
روزگاریست کا با غربت و غم هم سنگم
روزگاریست که از دوری تو
با تب و تاب دلم میجنگم
خوندم ولی نه همشو...
زیبا بود.